۱۳۹۳ دی ۱۷, چهارشنبه

آخرالزمان فرهنگ - محمد عرفانی



"امارت اسلامی به تمامی کارشناسان اجیر تلویزیونی، رسانه‌های تبلیغاتی دشمن، رسانه‌های بی‌بند‌وبار و تمامی ارگان‌هایی که زیر عنوان فعالان مدنی و دیگر شعارها بر ضد مجاهدین، ارزش‌های اسلامی و ملی نشرات می‌نمایند، راه‌پیمایی و تظاهرات می‌کنند، گردهمایی بر پا می‌نمایند و در کارهای فحشاء، موسقی و بخش فساد مصروف‌اند، به‌ویژه کسانی را که برای گمراهی و انحراف جوانان افغان تلاش می‌نمایند، هوشدار می‌دهد که از این ببعد در برابر همچو فعالیت‌هاشان، مجاهدین ما بی‌تفاوت مانده نمی‌توانند و با استفاده از هر‌راه ممکن، حملاتی را علیه آنان به راه می‌اندازند تا فساد را از کشور ریشه‌کن و هستة آن را محو و نابود سازند."۱
آیا مرگ، پایان کار است؟ آیا مرگ، پایان تاریخ است؟ آیا مرگ، پایان زند‌گی است؟



برای جان میرا، مرگ هم به صورت پایان زندگی هم به‌صورت پایان تاریخ‌ هم به‌صورت پایان کار تعریف می‌شود. حتی با درنظر‌داشت این حقیقت که در پس این زندگی مرگبار، حیاتی ابدی سر برمی‌کشد و جان میرا به نامیرایی خود محلق می‌شود. سخن از پایان زندگی، پایان تاریخ یا پایان کار، ما را با واقعیت روزمرة مرگ روبه‌رو می‌کند. بنا بر حقیقت‌داشتن این واقعیت روزمره است که نظریه‌های آخرالزمانی رخ نشان می‌دهند. نظریه‌های آخرالزمانی، طیف وسیعی از مفاهیم را در اندیشة سیاسی و اندیشة دینی دربر می‌گیرند. از آن جمله است نظریة آخرالزمانی امارت اسلامی که هر‌روز در کشور ما فاجعه می‌آفریند. در چنین چشم‌اندازی، روز پنج‌شنبه به تاریخ بیستم قوس‌ سال 1393 نوجوانی یک نمایش تئاتر را در مرکز فرهنگی فرانسه در کابل‌، هدف حمله انتحاری خود قرار داد. از دیدگاه سخنگویان امارت اسلامی، این تئاتر با عنوان «تپش قلب، سکوت پس از انفجار»، ارزش‌های جهادی را به مسخره گرفته بود. این نوشتار به مقابلة حقیقت و واقعیت در آخرالزمان فرهنگ می‌پردازد.
بسته به این‌که ما به کدام دین و آیین یا مکتب فکری باور داشته باشیم، جان خود را در مسیر فعالیت‌هایی که پایانبندی‌های معینی را در زیست‌محیط‌مان ترسیم می‌کند، به حرکت می‌اندازیم. حرکت‌کردن به سمت پایان کار، پایان تاریخ یا پایان زندگی، در حدودی انجام می‌گیرد که در آن هستة حقیقت با پوستة واقعیت امتزاج می‌یابد؛ این حدود پدیداری قلمرو فرهنگ است. آنچه سرحدات تقابل حقیقت و واقعیت را معین می‌کند، در اعتقادات و باورهای طرفداران یک دیدگاه خاص تبارز می‌یابد. در این  قلمرو، روزمره‌گی و جاودانگی به هم می‌رسند و فاصله‌های ممکن و ناممکن تماس حقیقت و واقعیت درانداخته می‌شود. به همین دلیل، وضعیتی که ممکن است برای گروهی، وضعیت ملموس، عینی و معنا‌دار تلقی شود، شاید برای دیگری هنوز در سطح بی‌معنایی قرار داشته باشد. قلمرو فرهنگ توسط عاملان فرهنگ و امور فرهنگی، سطح و عمقی از ارتباطات نمادین را نشان می‌دهد که در مقابلة حقیقت و واقعیت امکان‌پذیر شده است. قلمرو فرهنگ که شامل عاملان فرهنگ و امور فرهنگی می‌شود، حامل نشانه‌های معناشناختی است و چندان که موظف به نمودن نمادها می‌شود، در عینی‌ساختن موقعیت‌ها برای افراد خارج از دایرة‌ معناشناسی آن نقش ندارد. در محاسبة آغاز و پایان، عینیت، وامدار شرایط و امکاناتی است که کنشگران را به  ظهور می‌رسانند یا وادار به تظاهر می‌کنند.
با این توصیف، هیچ‌کدام از نظریه‌های آخرالزمانی نمی‌توانند مرگ را بدون درنظر‌گرفتن آنچه در تماس واقعیت و حقیقت، فاصله‌انداز ممکن و ناممکن است، توضیح دهند. اما این «آنچه» که باید در نظر گرفت چیست؟ آیا آنچه در رویارویی واقعیت و حقیقت، فاصله‌انداز ممکن و ناممکن است، معنا‌ست؟ هدف است؟ وظیفه است؟ علاقمندی است ؟ استعداد است ؟ موقعیت و شرایط است؟ یا ابزار است؟ چنانچه ملاحظه می‌شود، «آنچه» می‌تواند هرچیزی باشد. از این منظر آزادی از هر‌آنچه تصور می‌شود ضرورت دارد، پایگاهی هستی‌شناختی برای هر‌کس است‌. نظریه‌های آخرالزمانی با محدود‌کردن زمینة امکانات و لوازمی که هستی و نیستی را برای‌مان مقدر می‌سازد آزمایندة تصورات ما نسبت به حقیقت‌داشتن واقعیت یا واقعیت‌داشتن حقیقت است. بنا‌براین، هیچ فردی مقید به تصدیق شیء فرضی در تصور فردی ‌مانند خود نیست. چنانچه هنگامی که از امتزاج پوستة واقعیت با هستة حقیقت سخن می‌گوییم، می‌توانیم به این امکان هم بیاندیشیم که شاید در پوستة یک واقعیت، واقعیت دیگری جای گرفته باشد و در هستة یک حقیقت، حقیقتی دیگر.
آنچه در برآورد «ضرورت» و «تعین‌یافتگی» حقیقت و واقعیت مناقشه‌برانگیز است، یگانگی حقیقت دور از دسترس در مقابل چندگانگی واقعیت در دسترس است. به نظر می‌رسد، حقیقت، به‌مثابه بنیاد یا هسته‌ای از وجود عالی برخوردار است و دور از دسترس وجود عادی قرار دارد؛ از سویی دیگر، واقعیت که از وجود عادی برخوردار است، در دسترس همگان است و چون چنین است، چندگانه است. همین پیش‌فرض ساده در طول و عرض مکان‌ها و زمان‌ها، انسان‌ها را گرفتار کشمکش‌های بی‌شماری برای تطبیق و تحمیل واقعیت‌ها و حقایق برساخته کرده است. در حالی که حقیقت را برخوردار از وجودی عالی، یگانه و دور از دسترس قلمداد می‌کنیم، در کشمکش برای به‌دست‌آوردنش واقعیت چندگانه، هویت یگانه پیدا می‌کند. در این کشمکش تلاش می‌کنیم تا حقیقت عام در چنبرة واقعیت خاص ما قرارگیرد. تاریخ نشان می‌دهد که واقعیت و حقیقت هر‌کدام به‌نوبة خود در معرض یکدیگر و در دسترس ما قرار می‌گیرند و به همین لحاظ است که از واقعیت‌ها و حقایق تاریخی سخن به میان می‌آید. تاریخ به‌مثابه دستگاه تذکر وقایع و حوادث انجام‌پذیر، اگرچه برکنار از حقایق مد نظر ما سیر کند، حقیقت را به حیث مضمون اصلی واقعیت خاطر‌نشان می‌سازد. یگانگی و چندگانگی واقعیت و حقیقت، ساحات قرینه‌ساز فرهنگ‌اند برای درک «تعین‌یافتگی‌ها» و «ضرورت‌ها» در مقابلة حقیقت و واقعیت. پس در امتزاج پوستة واقعیت با هستة حقیقت، «تعین‌یافتگی» و «ضرورت»، می‌توانند نقش جایگزینی داشته باشند. به این دلیل، انسان  در تصمیم‌گیری برای آغاز و پایان کار خود آزاد است.
اما مگر مرگ را می‌توان نادیده گرفت؟ آیا در حالی که قطعیت مرگ بر هرگونه احتمال در روابط میان ما انسان‌ها حاکم است، می‌توان خود را در آغاز‌کردن و پایان‌دادن کارها آزاد خواند؟ در جواب به این سوال، سوالی دیگر سر برمی‌آورد که مرگ چگونه در وجود می‌آید؟
اگر بتوانیم مرگ را در کاهش زندگی تصور کنیم، مرگ هم‌نبض زندگی است. مرگ در محک رسیدن و نرسیدن به پایان کار، کاستن را از وجود و عدم همزمان می‌آغازد. مرگ ما ممکن است ناگهانی باشد یا تدریجی. اما مرگ در فرایندی طبیعی فرارسیده و همچنان فرامی‌رسد. مرگ خود رویدادی تاریخی است که عرصة ممکنات و ناممکنات را در مقابلة حقیقت و واقعیت برملا می‌سازد. هم‌چنان که مرگ آغاز به کاستن می‌کند و سمت‌و‌سوی وجود و عدم را درمی‌نوردد، جان میرا در گسستن از نمادها و پیوستن به نمودهای ممکن، ناممکنات را پشت سرمی‌گذارد. مرگ با کاستن از جان میرا، بر یگانگی حقیقت و چندگانگی واقعیت صحه می‌گذارد و هم واقعیت را در یگانگی حقیقی‌اش فرایاد ما نگه می‌دارد. چنانچه عاقبت‌اندیشی ما در برخورد با وضعیت‌های مرگبار، رخداد مرگ را تجدید مبدأ می‌کند تا بنا‌برآن، باری دیگر در پی مقصد هستی برآییم؛ مرگ در آغاز انجام یافته است و پایان را به ما واگذار کرده. پایانبندی مرگ، حقیقت منحصر‌به‌فردی را در اختیار دارد که برتمام نظریه‌های برساخته از پایانبندی‌ها حاکم است. هیچ‌یک از نظریه‌های آخرالزمانی نمی‌توانند حکم مرگ را بر زندگی چنان مجرا بدارند که مرگ حکم بقای خویش را اصدار و اجرا می‌کند. در پایان آنچه از چشم‌انداز نظریه‌های آخرالزمانی پنهان می‌ماند، زندگی در صورت‌های متنوع شکوفایی است. ‌صورتبندی واقعیت توسط دستور‌العمل‌های آخرالزمانی نمی‌تواند حقیقت سرمدی را پایانبندی کند. تلاش هراس‌افکنانه برای رساندن پوستة واقعیت به هستة حقیقت چون قلمرو آزاد فرهنگ را نفی می‌کند، محکوم به نابودی است.
—————————-
۱- بخشی از اطلاعیة ذبیح‌الله مجاهد، سخنگوی امارت اسلامی پس از حملة انتحاری بر مرکز فرهنگی فرانسه در کابل، به نقل از رادیو تلویزیون الاماره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر